معنی دلاوری و رزمندگی
حل جدول
جنگاوری
دلاوری
رشادت
شجاعت و دلاوری
گردنی
بسالت
گردی
حماسه
امیررضا دلاوری
از بازیگران فیلم چ
از بازیگران سریال زخم
مترادف و متضاد زبان فارسی
لغت نامه دهخدا
دلاوری. [دِ وَ] (حامص مرکب) دل آوری. حالت و چگونگی دلاور. شجاعت. دلیری. جنگجویی. بهادری. نیرومندی. (از ناظم الاطباء). بَسالت.بطالت. بطولت. ذَمارت. ذماره. سَکسَکه. (منتهی الارب). شده. (دهار). نجدت. (از منتهی الارب):
در خواب جنگ بینی از آرزوی جنگ
وین از مبارزی بود و از دلاوری.
فرخی.
این هرمز در روزگار خویش یگانه ای بود بقوت و نیرو و دلاوری چنانک او را دلاور سخت زور گفتندی. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 20).
دیدم همه دلبران آفاق
چون تو به دلاوری ندیدم.
سعدی.
جوان به غروردلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. (گلستان سعدی).
- عرصه ٔ دلاوری، میدان جنگ. (یادداشت مرحوم دهخدا).
دلاوری. [دِ وَ] (اِخ) نام تیره ای از طایفه ٔ نوئی، از ایلات کوه گیلویه ٔ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
دلاوری کردن
دلاوری کردن. [دِ وَ ک َ دَ] (مص مرکب) دلیری کردن. شجاعت نشان دادن. || گستاخی کردن. از حد خود تجاوز کردن:
از من شنو نصیحت خالص که دیگری
چندین دلاوری نکند بر دلاوران.
سعدی.
سعدی دلاوری و زبان آوری مکن
تا عیب نشمرند بزرگان خرده دان.
سعدی.
ضعیفی که با قوی دلاوری کند، یار دشمن است در هلاک خویش. (گلستان سعدی). رجوع به دلاور شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
دلیری شجاعت، جنگجویی
واژه پیشنهادی
تهم
معادل ابجد
588